مولانا عشق و شیدایی

پیمان رحیمی نژاد

روان‌شناس و‌ پژوهشگر روانشناسی مثبت اگزیستانسیال

رشد فردی
بدون دیدگاه
مولانا عشق و شیدایی

مولانا عشق و شیدایی

پیمان رحیمی نژاد

روان‌شناس و‌ پژوهشگر روانشناسی مثبت اگزیستانسیال

رشد فردی
بدون دیدگاه

گرامی ‌باد حضور گرانبهای‌تان مولانا جلال الدین

در جهان مولانا عشق و شیدایی یک سبک زندگی و نوعی آئین است. او به هیچ آئینی تا بدین غایت پایبند نیست و خود را خویشاوند عشق می‌داند و همین امر او را جاودانه نموده است.

تحلیل کلید واژه های زندگی و آثار انسان های خاص این جهان، یکی از بهترین شیوه های روان شناسانه برای نیک زیستی است. روانشناس مثبت نگری همچون باربارا فردریکسون تاکید می کنند الگویابی های صحیح  و مثبت در مسیر کسب تجربه های مارپیچ زندگی می‌تواند عملکرد هر فردی را که در مسیر تعالی خویشتن است بسیار تحت تاثیر قرار دهد.

مولانا عشق و شیدایی

بنا بر گفته‌ی او عشق همه چیزش را به یغما برده و خود باقی مانده است. مولانا هم مانند افلاطون عشق را پاسخی به زیبایی می‌داند. عاشق باید به تمام انواع زیبایی در این جهان حساس باشد. توانمندی و فضیلت منشی”درک زیبایی” در مولانا به حد غایت بوده و همین موضوع به او جهان بینی مثبت، کارساز و عاشقانه ای عطا کرده است.

مولوی می‌گوید در مذهبِ او نگریستن به این کتاب و آن کتاب برای شناخت خداوند و حقیقت این جهان کار بیهوده‌ای است؛ برای شناخت خداوند باید در زیبایی معشوق نگریست:

عاشقان را شد مدرّس، حسن دوست

دفتر و درس و سبق‌شان، روی اوست

برای مطالعه مقالات بیشتر در این زمینه، می توانید به قسمت رشد و توسعه فردی یه سر بزنید.

مولانا عشق و شیدایی

مولانا برآنست كه عشق، توصیفی الهی است و هیچ انسانی نمی تواند حقیقت آن را دریابد. انگار مقامی خاص وجود دارد که تمام دگراندیشان جهان از این مقام و جایگاه حرف می زنند. مولانای عزیز ما می‌گوید تنها با عاشق شدن می توان طعم این حقیقت را دریافت ولی هرگز توصیف پذیر نیست، به ویژه از آن جهت كه عشق (و نیز معشوق) گاهی پیدا و گاهی پنهان است.

مثال عشق، پیدایی و پنهانی

ندیدم همچو تو پیدا نهانی

به نظر مولانا علت پیدایش جهان و بودن این جهان وابسته به عشق است. اگر عشق نمی بود جهانی نبود و عشق و عشق خواهی، سخن مشترک تمام کائنات است. این که در سیر تکامل زندگی هر انسانی، عشق به صورتی در زندگی او متجلی می‌شود نیز بر همین مبناست. او مواجهه با شمس را در چهل سالگی از همین دست نشانه های رسیدن به معشوق حقیقی می داند.

هر چقدر ظرف وجود شما برای آگاهی جویی و تشنگی بزرگتر باشد، جهان به شما بیشتر می بخشد. به همین دلیل مولانا می گوید بهای آدمی، به اندازه ارزش معشوق است. هرچه این پر بهاتر باشد آن نیز ارزشمندتر خواهد بود. مولوی عشق را “طبیب جمله علت‌های ما” می‌نامد و مهم‌تر از آن، «عشق» را علاج خودبینی، خودشیفتگی و تکبر، که در نگاه او منشأ تمام بدی‌ها و زشتی های رفتاری آدمی  هستند، می‌داند.

او قویاً ما را به عاشق شدن ترغیب می‌کند. اما این را هم باید دانست، عشقی که با خود خوداصلاحی، شفقت نسبت به خود و دیگری، احترام و آزادی به ارمغان نیاورد «رنگ عشق» است نه خود عشق.

برای همین انسانی که به دنبال عشق است سلوک و طریق و شیوه ی عاشقانه ای نیز دارد و بیشتر آن است که معرف او خواهد بود. مولانای عزیز تاکید زیادی بر طی کردن عمر به شیوه ای عاشقانه دارد:

 

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پذیر

 

هر كه به جز عاشقان ماهىِ بى‌آب دان

مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

گرامی ‌باد حضور گرانبهای‌تان مولانا جلال الدین

در جهان مولانا عشق و شیدایی یک سبک زندگی و نوعی آئین است. او به هیچ آئینی تا بدین غایت پایبند نیست و خود را خویشاوند عشق می‌داند و همین امر او را جاودانه نموده است.

تحلیل کلید واژه های زندگی و آثار انسان های خاص این جهان، یکی از بهترین شیوه های روان شناسانه برای نیک زیستی است. روانشناس مثبت نگری همچون باربارا فردریکسون تاکید می کنند الگویابی های صحیح  و مثبت در مسیر کسب تجربه های مارپیچ زندگی می‌تواند عملکرد هر فردی را که در مسیر تعالی خویشتن است بسیار تحت تاثیر قرار دهد.

مولانا عشق و شیدایی

بنا بر گفته‌ی او عشق همه چیزش را به یغما برده و خود باقی مانده است. مولانا هم مانند افلاطون عشق را پاسخی به زیبایی می‌داند. عاشق باید به تمام انواع زیبایی در این جهان حساس باشد. توانمندی و فضیلت منشی”درک زیبایی” در مولانا به حد غایت بوده و همین موضوع به او جهان بینی مثبت، کارساز و عاشقانه ای عطا کرده است.

مولوی می‌گوید در مذهبِ او نگریستن به این کتاب و آن کتاب برای شناخت خداوند و حقیقت این جهان کار بیهوده‌ای است؛ برای شناخت خداوند باید در زیبایی معشوق نگریست:

عاشقان را شد مدرّس، حسن دوست

دفتر و درس و سبق‌شان، روی اوست

برای مطالعه مقالات بیشتر در این زمینه، می توانید به قسمت رشد و توسعه فردی یه سر بزنید.

مولانا عشق و شیدایی

مولانا برآنست كه عشق، توصیفی الهی است و هیچ انسانی نمی تواند حقیقت آن را دریابد. انگار مقامی خاص وجود دارد که تمام دگراندیشان جهان از این مقام و جایگاه حرف می زنند. مولانای عزیز ما می‌گوید تنها با عاشق شدن می توان طعم این حقیقت را دریافت ولی هرگز توصیف پذیر نیست، به ویژه از آن جهت كه عشق (و نیز معشوق) گاهی پیدا و گاهی پنهان است.

مثال عشق، پیدایی و پنهانی

ندیدم همچو تو پیدا نهانی

به نظر مولانا علت پیدایش جهان و بودن این جهان وابسته به عشق است. اگر عشق نمی بود جهانی نبود و عشق و عشق خواهی، سخن مشترک تمام کائنات است. این که در سیر تکامل زندگی هر انسانی، عشق به صورتی در زندگی او متجلی می‌شود نیز بر همین مبناست. او مواجهه با شمس را در چهل سالگی از همین دست نشانه های رسیدن به معشوق حقیقی می داند.

هر چقدر ظرف وجود شما برای آگاهی جویی و تشنگی بزرگتر باشد، جهان به شما بیشتر می بخشد. به همین دلیل مولانا می گوید بهای آدمی، به اندازه ارزش معشوق است. هرچه این پر بهاتر باشد آن نیز ارزشمندتر خواهد بود. مولوی عشق را “طبیب جمله علت‌های ما” می‌نامد و مهم‌تر از آن، «عشق» را علاج خودبینی، خودشیفتگی و تکبر، که در نگاه او منشأ تمام بدی‌ها و زشتی های رفتاری آدمی  هستند، می‌داند.

او قویاً ما را به عاشق شدن ترغیب می‌کند. اما این را هم باید دانست، عشقی که با خود خوداصلاحی، شفقت نسبت به خود و دیگری، احترام و آزادی به ارمغان نیاورد «رنگ عشق» است نه خود عشق.

برای همین انسانی که به دنبال عشق است سلوک و طریق و شیوه ی عاشقانه ای نیز دارد و بیشتر آن است که معرف او خواهد بود. مولانای عزیز تاکید زیادی بر طی کردن عمر به شیوه ای عاشقانه دارد:

 

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پذیر

 

هر كه به جز عاشقان ماهىِ بى‌آب دان

مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.

در نشر آگاهی سهیم باشیم.

این مطلب رو با دوستانتان همرسانی کنید:

مطالب پیشنهادی

گرامی ‌باد حضور گرانبهای‌تان مولانا جلال الدین

در جهان مولانا عشق و شیدایی یک سبک زندگی و نوعی آئین است. او به هیچ آئینی تا بدین غایت پایبند نیست و خود را خویشاوند عشق می‌داند و همین امر او را جاودانه نموده است.

تحلیل کلید واژه های زندگی و آثار انسان های خاص این جهان، یکی از بهترین شیوه های روان شناسانه برای نیک زیستی است. روانشناس مثبت نگری همچون باربارا فردریکسون تاکید می کنند الگویابی های صحیح  و مثبت در مسیر کسب تجربه های مارپیچ زندگی می‌تواند عملکرد هر فردی را که در مسیر تعالی خویشتن است بسیار تحت تاثیر قرار دهد.

مولانا عشق و شیدایی

بنا بر گفته‌ی او عشق همه چیزش را به یغما برده و خود باقی مانده است. مولانا هم مانند افلاطون عشق را پاسخی به زیبایی می‌داند. عاشق باید به تمام انواع زیبایی در این جهان حساس باشد. توانمندی و فضیلت منشی”درک زیبایی” در مولانا به حد غایت بوده و همین موضوع به او جهان بینی مثبت، کارساز و عاشقانه ای عطا کرده است.

مولوی می‌گوید در مذهبِ او نگریستن به این کتاب و آن کتاب برای شناخت خداوند و حقیقت این جهان کار بیهوده‌ای است؛ برای شناخت خداوند باید در زیبایی معشوق نگریست:

عاشقان را شد مدرّس، حسن دوست

دفتر و درس و سبق‌شان، روی اوست

برای مطالعه مقالات بیشتر در این زمینه، می توانید به قسمت رشد و توسعه فردی یه سر بزنید.

مولانا عشق و شیدایی

مولانا برآنست كه عشق، توصیفی الهی است و هیچ انسانی نمی تواند حقیقت آن را دریابد. انگار مقامی خاص وجود دارد که تمام دگراندیشان جهان از این مقام و جایگاه حرف می زنند. مولانای عزیز ما می‌گوید تنها با عاشق شدن می توان طعم این حقیقت را دریافت ولی هرگز توصیف پذیر نیست، به ویژه از آن جهت كه عشق (و نیز معشوق) گاهی پیدا و گاهی پنهان است.

مثال عشق، پیدایی و پنهانی

ندیدم همچو تو پیدا نهانی

به نظر مولانا علت پیدایش جهان و بودن این جهان وابسته به عشق است. اگر عشق نمی بود جهانی نبود و عشق و عشق خواهی، سخن مشترک تمام کائنات است. این که در سیر تکامل زندگی هر انسانی، عشق به صورتی در زندگی او متجلی می‌شود نیز بر همین مبناست. او مواجهه با شمس را در چهل سالگی از همین دست نشانه های رسیدن به معشوق حقیقی می داند.

هر چقدر ظرف وجود شما برای آگاهی جویی و تشنگی بزرگتر باشد، جهان به شما بیشتر می بخشد. به همین دلیل مولانا می گوید بهای آدمی، به اندازه ارزش معشوق است. هرچه این پر بهاتر باشد آن نیز ارزشمندتر خواهد بود. مولوی عشق را “طبیب جمله علت‌های ما” می‌نامد و مهم‌تر از آن، «عشق» را علاج خودبینی، خودشیفتگی و تکبر، که در نگاه او منشأ تمام بدی‌ها و زشتی های رفتاری آدمی  هستند، می‌داند.

او قویاً ما را به عاشق شدن ترغیب می‌کند. اما این را هم باید دانست، عشقی که با خود خوداصلاحی، شفقت نسبت به خود و دیگری، احترام و آزادی به ارمغان نیاورد «رنگ عشق» است نه خود عشق.

برای همین انسانی که به دنبال عشق است سلوک و طریق و شیوه ی عاشقانه ای نیز دارد و بیشتر آن است که معرف او خواهد بود. مولانای عزیز تاکید زیادی بر طی کردن عمر به شیوه ای عاشقانه دارد:

 

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پذیر

 

هر كه به جز عاشقان ماهىِ بى‌آب دان

مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

گرامی ‌باد حضور گرانبهای‌تان مولانا جلال الدین

در جهان مولانا عشق و شیدایی یک سبک زندگی و نوعی آئین است. او به هیچ آئینی تا بدین غایت پایبند نیست و خود را خویشاوند عشق می‌داند و همین امر او را جاودانه نموده است.

تحلیل کلید واژه های زندگی و آثار انسان های خاص این جهان، یکی از بهترین شیوه های روان شناسانه برای نیک زیستی است. روانشناس مثبت نگری همچون باربارا فردریکسون تاکید می کنند الگویابی های صحیح  و مثبت در مسیر کسب تجربه های مارپیچ زندگی می‌تواند عملکرد هر فردی را که در مسیر تعالی خویشتن است بسیار تحت تاثیر قرار دهد.

مولانا عشق و شیدایی

بنا بر گفته‌ی او عشق همه چیزش را به یغما برده و خود باقی مانده است. مولانا هم مانند افلاطون عشق را پاسخی به زیبایی می‌داند. عاشق باید به تمام انواع زیبایی در این جهان حساس باشد. توانمندی و فضیلت منشی”درک زیبایی” در مولانا به حد غایت بوده و همین موضوع به او جهان بینی مثبت، کارساز و عاشقانه ای عطا کرده است.

مولوی می‌گوید در مذهبِ او نگریستن به این کتاب و آن کتاب برای شناخت خداوند و حقیقت این جهان کار بیهوده‌ای است؛ برای شناخت خداوند باید در زیبایی معشوق نگریست:

عاشقان را شد مدرّس، حسن دوست

دفتر و درس و سبق‌شان، روی اوست

برای مطالعه مقالات بیشتر در این زمینه، می توانید به قسمت رشد و توسعه فردی یه سر بزنید.

مولانا عشق و شیدایی

مولانا برآنست كه عشق، توصیفی الهی است و هیچ انسانی نمی تواند حقیقت آن را دریابد. انگار مقامی خاص وجود دارد که تمام دگراندیشان جهان از این مقام و جایگاه حرف می زنند. مولانای عزیز ما می‌گوید تنها با عاشق شدن می توان طعم این حقیقت را دریافت ولی هرگز توصیف پذیر نیست، به ویژه از آن جهت كه عشق (و نیز معشوق) گاهی پیدا و گاهی پنهان است.

مثال عشق، پیدایی و پنهانی

ندیدم همچو تو پیدا نهانی

به نظر مولانا علت پیدایش جهان و بودن این جهان وابسته به عشق است. اگر عشق نمی بود جهانی نبود و عشق و عشق خواهی، سخن مشترک تمام کائنات است. این که در سیر تکامل زندگی هر انسانی، عشق به صورتی در زندگی او متجلی می‌شود نیز بر همین مبناست. او مواجهه با شمس را در چهل سالگی از همین دست نشانه های رسیدن به معشوق حقیقی می داند.

هر چقدر ظرف وجود شما برای آگاهی جویی و تشنگی بزرگتر باشد، جهان به شما بیشتر می بخشد. به همین دلیل مولانا می گوید بهای آدمی، به اندازه ارزش معشوق است. هرچه این پر بهاتر باشد آن نیز ارزشمندتر خواهد بود. مولوی عشق را “طبیب جمله علت‌های ما” می‌نامد و مهم‌تر از آن، «عشق» را علاج خودبینی، خودشیفتگی و تکبر، که در نگاه او منشأ تمام بدی‌ها و زشتی های رفتاری آدمی  هستند، می‌داند.

او قویاً ما را به عاشق شدن ترغیب می‌کند. اما این را هم باید دانست، عشقی که با خود خوداصلاحی، شفقت نسبت به خود و دیگری، احترام و آزادی به ارمغان نیاورد «رنگ عشق» است نه خود عشق.

برای همین انسانی که به دنبال عشق است سلوک و طریق و شیوه ی عاشقانه ای نیز دارد و بیشتر آن است که معرف او خواهد بود. مولانای عزیز تاکید زیادی بر طی کردن عمر به شیوه ای عاشقانه دارد:

 

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پذیر

 

هر كه به جز عاشقان ماهىِ بى‌آب دان

مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.

در نشر آگاهی سهیم باشیم.

این مطلب رو با دوستانتان همرسانی کنید:
Tags: بابارا فردریکسون, روانشناسی, روانشناسی اگزیستانسیال, روانشناسی مثبت, شفقت, شمس تبریزی, عشق, مولانا, مولوی

مطالب پیشنهادی