ترومای جمعی و معنای زندگی در بحران

پیمان رحیمی نژاد

روان‌شناس و‌ پژوهشگر روانشناسی مثبت اگزیستانسیال

رشد فردی|رابطه|روانشناسی|مقالات
بدون دیدگاه
ترومای جمعی و معنای زندگی در بحران – نگاهی اگزیستانسیال به زخم‌های روانی اجتماعی

ترومای جمعی و معنای زندگی در بحران

پیمان رحیمی نژاد

روان‌شناس و‌ پژوهشگر روانشناسی مثبت اگزیستانسیال

رشد فردی|رابطه|روانشناسی|مقالات
بدون دیدگاه
  • ترومای جمعی فقط یک آسیب روانی نیست؛ زخمی‌ست که تمام جامعه را درگیر می‌کند و راه مواجهه با آن، خلق معنا در دل بحران است.

  • این روزها، آنچه ما را حفظ می‌کند، قطعیت نیست؛ توان تحمل ابهام و ساختن معنایی انسانی در دل رنج جمعی است.

  • چگونه می‌توان در میانه ترس، ناامیدی و بی‌ثباتی، به معنای زندگی چنگ زد؟ پاسخ این پرسش در دل روان‌شناسی اگزیستانسیال نهفته است.

این روزهای ما…

از نگاه روانشناسی، آنچه اکنون در حال رخ دادن است، این است که ما دچار یک بحران اجتماعی و به دنبال آن دچار یک ترومای جمعی یا روان زخم جمعی Collective Trauma هستیم.

در ترومای جمعی جامعه به شکل هم‌زمان با یک رویداد تهدیدکننده مثل جنگ، بیماری های واگیردار، زلزله های بزرگ و … مواجه می‌شود که نه تنها جان افراد، بلکه بنیان‌های روانی معنا، امنیت و پیش‌بینی‌پذیری را نیز متزلزل می‌کند.

ترومای جمعی چیست و چه تاثیری دارد؟

برای فهمیدن این موقعیت و انجام رفتار مناسب باید به این مساله از ابعاد مختلف فردی، بینافردی، معنوی، اجتماعی و فرهنگی نگاهی بیندازیم.

بدنمندی و ترس؛ نقش تن آگاهی در مدیریت بحران

1. حوزه فردی و بدنمندی

در حوزه فردی ما در موقعیت های بحرانی؛ دچار ترس، ناباوری و خشم، ابهام، اضطراب و … می شویم . این هیجانات احساساتی طبیعی و انسانی ما هستند و نه تنها علامت ضعف نیستند بلکه نشان می‌دهند که انسانیم و به زندگی اهمیت می‌دهیم. انکار یا سرکوب احساسات نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه درد را مزمن می‌سازد. ترس پاسخ انسانی در برابر ناشناخته هاست.

ترس ها وقتی پنهان می‌شوند، در تاریکی رشد می‌کنند. اما وقتی با کلمات بیان شوند، مقداری از قدرتشان را از دست خواهند داد. می‌توانیم بپذیریم که ترس هست، ولی ما برده‌اش نیستیم. نه انکار می‌کنیم، نه فرو می پاشیم بلکه آن را می بینیم و با آن می مانیم.

بیایید درباره ترس‌های‌مان و با ترس های مان حرف بزنیم. از آن فرار نکنیم و آن را انکار نکنیم یا کوچک نمایی یا بزرگ نمایی نکنیم.

باید تمرین کنیم در این موقعیت ها بهم فضا بدهیم که آدم‌ها احساس کنند، گریه کنند، بترسند. این رفتارها به معنای این نیست که شما بیمار هستید، بلکه به معنای این است که انسان‌ هستید.

در ساحت بدنمندی؛
«در این روزها، بدن‌های ما بیدار مانده‌اند. ممکن است نتوانیم بخوابیم، تپش قلب داشته باشیم، تمرکز نداشته باشیم و دچار بی قراری باشیم. این نشانه ها، نمادی از واکنش طبیعی سیستم عصبی ماست. اجازه بدهیم بدن‌مان نفس بکشد.»

برای تجربه بدنمندی توصیه می شود:

تمرین‌های ساده‌ی ذهن آگاهی و تن‌آگاهی (مانند تنفس شکمی)، نوشیدن آب، در آغوش گرفتن فرزند یا عزیزان و مراقبه‌های کوتاه با بدن را تجربه کنید.
بدن ما ممکن است بعد از اتمام خطر هم، همچنان در وضعیت هشدار بماند. این حافظه‌ی تهدید است، نه خود تهدید. این را بدانیم که بدن ما مثل یک نگهبان وفادار است، اما گاهی اشتباه می‌کند که خطر تمام شده یا نه. ما باید با مهربانی و مشفقانه تجارب هیجانی را در بدن‌مان مشاهده کنیم و صبور باشیم.

بدن ما، در مواجهه با ترومای جمعی، نیاز به مراقبت مشفقانه و بازسازی تدریجی دارد؛ باید بیاموزیم که علائم بدنی هم بخشی از این زخم جمعی‌اند.

چطور روابط‌مان پناه روانی شوند؟

2. حوزه بینافردی و ارتباطی

در ترومای جمعی، روابط انسانی می‌توانند نقش ترمیم‌کننده داشته باشند، اگر تبدیل به پناه روانی شوند.

ما نمی‌توانیم همیشه شرایط را کنترل کنیم، اما می‌توانیم پاسخ خود را انتخاب کنیم. بی‌ثباتی هست، اما هنوز می‌توانیم برای همدیگر پناه باشیم، اضطراب هست، اما هنوز می‌توانیم انتخاب کنیم که شرافت‌مند، آرام، و با هم و در کنار عزیزان مان بمانیم. با بودن و حضور قاطع بی تخفیف داشتن، که «حضور انسان، آبادانی ست»، برای همدیگر پناه باشیم.

در این روزهای سخت می‌توانیم تصمیم بگیریم که چگونه با ارزش های انسانی مان بمانیم حتی وقتی جهان بی‌رحم است.

به قول اروین یالوم؛

تنها راه عبور از اضطراب مرگ، آن است که به جای فرار از آن، بپذیری که زنده‌ای، و هر لحظه‌ات ارزش دارد.

در لبه ابسورد؛ خلق معنای زندگی در موقعیت بی‌معنایی

3. حوزه معنایی و معنوی

در ساحت معنایی و معنوی زندگی باید بدانیم، در موقعیت های این چنینی شاید در «لبه ابسورد» قرار بگیریم.
آلبر کامو موقعیت ابسورد را در برخورد میان دو چیز تعریف می‌کند:

از یک‌سو، انسانی که تشنه‌ی پیش بینی، قطعیت، معنا، نظم، و هدف است؛
از سوی دیگر، جهانی که خاموش است، سرد است، و به پرسش‌های تو پاسخی نمی‌دهد و عادلانه نیست.

در این کشاکش، ابسورد متولد می‌شود. یکی از ویژگی‌های ترومای جمعی، ناپدید شدن چارچوب‌های معنایی است که پیش‌تر به زندگی ما انسجام می‌دادند و آن لحظه‌ای که این تضاد را به‌ تمامی حس می‌کنیم، فقط بفهمیم که بدنمان آن را تجربه کند، روحمان آن را ببیند، این موقعیت پوچی، ابهام و بی معنایی و میل به زیستن یعنی به لبۀ ابسورد رسیده‌ایم.

در مرز فروپاشی روانی یا فلسفی، این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه کاری انجام دهیم.

‌نقطه‌ی آغاز زیستن آگاهانه و رهاشدن از توهم.

در این نقطه، انسان نه‌تنها قربانی معنا نیست، بلکه خودش خالق و سازنده آن است—اگر بخواهد. حال باید دید چه معنایی را در این جهان و در این موقعیت تاریخی میتوانیم برای خودمان بسازیم؟ به چه ارزش‌هایی باید چنگ بزنیم؟
ویکتور فرانکل در آشویتس نوشته بود که :

انسان می‌تواند در هر شرایطی، معنایی پیدا کند؛ حتی در تاریکی.

انسان حتی در دل مرگ، ویرانی یا جنگ، توان «انتخاب و خلق و کشف معنا» دارد.

معنا ضرورتاً شادی نیست، گاهی تمرین صبر فعالانه، گاهی سکوت، گاهی ساختن امیدی کوچک، گاهی یک تماس ساده و گرم هم میتواند تجربه ای از معناداری در رنج جمعی مان باشد.

معنا گاهی فقط در یک تصمیم است: اینکه فرزندت را در آغوش بکشی، یا با کسی که ترسیده همدردی و همدلی کنی. اینکه پذیرش را تمرین کنی. این همان تجربه ایست که روزهای روشن بعد از این دوران میتوانیم به خودمان بگوییم: “من در تاریکی، به ارزش های انسانی وفادار ماندم”

هر کسی در دل این لحظات یک نقش دارد، همه نقش ها در این لحظات مهم است، از پایین ترین نقش های اجتماعی تا بالاترین آنها، میتواند اثرگذاری منفی یا مثبت داشته باشد. در هر نقشی که هستیم فقط خودمان را نبینیم، به دیگران هم فکر کنیم و شرایط همه را در نظر بگیریم.

شاید اکنون نتوانیم بیرون از خانه را امن کنیم، اما می‌توانیم یکدیگر را در آغوش بگیریم. این هم شکلی از معناست. این انتخابی انسانی است.

ما نمی‌توانیم قطعیت بیرونی بدهیم، اما می‌توانیم به قدرت انتخاب‌های کوچک، درون موقعیت نامعلوم را به خودمان یادآور شویم.

ما شاید نتوانیم فردا را پیش‌بینی کنیم، اما می‌توانیم امروز تصمیم بگیریم که:

  • با چه کسی حرف بزنیم،
  • با فرزندمان چطور مهربان باشیم،
  • چطور مراقب روان‌مان باشیم.

این‌ها قدرت‌هایی واقعی هستند.

امید فعال و تفکر انتقادی در مواجهه با اخبار

4. حوزه اجتماعی

در ساحت اجتماعی دو مساله مهم از بین انبوه مسایل در دسترس تر است:

یکی تمرین امیدواری بدون خوش بینی و دیگری مواجه با اخبار.

باید بدانیم از منظر روانشناسی اجتماعی همیشه بین محرک و پاسخ، یک فضا هست؛ آن فضا محل قدرت افراد است.

مواجهه با ترومای جمعی نیازمند امید فعال است؛ امیدی که برخلاف خوش‌بینی ساده‌لوحانه، بر عاملیت و مسئولیت بنا شده است.

اینجا نقطه خلق امید بدون خوش بینی خودش را نشان میدهد. امید فعال داشتن و امیدواری مبتنی بر عاملیت؛ یعنی خودم را به عنوان عامل زندگی و مامور پیدا کردن مسیرهای رسیدن به چگونه زیستن مخصوصا در شرایط بحرانی، مسئول بدانم. یعنی نقش منفعل و قربانی نداشته باشم. این امید کور نیست. این امید انتخابی آگاهانه برای مراقبت از خود، از خانواده، از عزیزان و‌ دوستان و از ارزش ها و حقیقت است.

فعالیت های کوچک امیدبخش میتواند به ما تا حدی آرامش بدهد و احساس عاملیت ما را زنده نگه دارد. جلسه‌های کوچک ابراز احساسات و حلقه‌های همدلی برای خودتان و عزیزان تان تشکیل بدهید و باهم حرف بزنید. با شفقت و واقع گرایی.

و مساله مهم دیگر نگاه نقادانه به اخبار است. باید بدانیم خبرها، فقط داده نیستند. خبرها حامل احساس‌ هستند و اگر تفکر انتقادی نداشته باشیم اینکه چطور با خبرها فکر کنیم نه فقط به آنها واکنش احساسی داشته باشیم، ممکن است ذهن‌ ما قربانی موج ترس های واهی بشود، نه تحلیل واقعیت.
در روان‌شناسی، به این وضعیت می‌گوییم «واکنش‌پذیری شناختی بالا».

یعنی:

هر خبری فوری ما را دچار اضطراب یا ترس بیشتر می‌کند.

قدرت تشخیص “منبع معتبر” از “بازتاب هیجان‌زده” را از دست می‌دهیم.

و احساس ناامنی‌مان از واقعیت بیشتر می‌شود.

پس چکار باید کرد؟

برای مدیریت بحران در موقعیت های سخت به لحاظ روانی و اجتماعی به این توصیه ها فکر کنید:

  1. اخبار را مثل دارو مصرف کنیم، نه مثل آب خوردن.
    در روز فقط به تعداد محدود، از منابع خبری معتبر و نه شبکه‌های اجتماعی هیجانی، خبر ببینیم.
  2. بین «خبر»، «تحلیل»، و «شایعه» فرق بگذاریم.
  3. توجه کنیم چه خبری چه احساسی را در ما فعال می‌کند.
  4. مغز در حالت ترس، دنبال قطعیت است. مراقب وسوسه‌ی قطعیت‌طلبی باشیم. مغز ما در زمان ترس، دوست دارد که یکی بگوید “همه‌چی خوب میشه” یا “همه‌چی تمومه!”
    ولی روان سالم‌تر می‌تواند تا مدت مشخصی با ابهام زندگی کند. بدون قضاوت فوری و رفتارهای عجولانه.
    امنیت روانی، از قطعیت نمی آید بلکه از ظرفیت ما برای تحمل ابهام می آید.
  5. یک فرد امن برای گفت‌وگو پیدا کنیم.
    وقتی درون ذهن مان تنها می‌مانیم، افکار ترسناک ریشه می‌گیرند. همین‌که بتوانیم با یک نفر راجع‌ به چیزی که دیدیم یا شنیدیم، بلند فکر کنیم ، یعنی وارد فاز تنظیم شناختی و هیجانی شده‌ایم.

اگر امروز در برابر سیل خبرها، فقط بتوانیم انتخاب کنیم که توجه مان را به چه خبرهایی بدهیم این یعنی ما در حال مراقبت از روان مان هستیم که خود یک تمرین عملی برای تفکر انتقادی است.

در زمان ترومای جمعی، رسانه‌ها می‌توانند به‌جای اطلاع‌رسانی، ترس را بازتولید کنند؛ به همین دلیل، سواد رسانه‌ای یک ضرورت روانی است.

قصه، فرهنگ، و حافظه جمعی در مواجهه با بحران

5. حوزه فرهنگی/ تاریخی

از منظر روان شناسی اجتماعی فرهنگی در موقعیت های بحران اجتماعی؛ جامعه نیازمند رجوع به پیشینه فرهنگی و تاریخی خود است. جامعه نیازمند خلق روایت است. یعنی وقتی جامعه می‌ترسد، افراد درون آن جامعه به “روایت” نیاز دارند.
ما کشوری هستیم با تاریخ بزرگی از روایت ها و قصه هایی که نقطه مرکزی و اتصال همه آنها «ایران» و «کنار هم ماندن» است.

به تاریخ این جامعه نگاه کنید، حافظ را نگاه کنید، فردوسی بخوانید، سعدی را مرور کنید و با خیام قدم بردارید.ببینید حکیمان ما در مواجه جهان پیر بی بنیاد، با بیگانه و دشمن و جنگ و ظلم چگونه رفتار کرده اند.

اگر ما روایت باهم بودن، حمایت از هم، یاری رسانی انسانی را نداشته باشیم، روایت خشم یا وحشت جایش را می‌گیرد.

در لحظات خطر، چیزی که ما را زنده نگه می‌دارد قصه گویی، اتصال به ریشه های فرهنگی و ادبی، ارتباطات انسانی، لمس کردن دست یکدیگر و حضور ،حمایتگری، شنیدن صدای هم، تقسیم کردن اندوه و حتی سکوت مشترک است. در تاریخ ما همیشه یکی از قوی‌ترین منابع تاب‌آوری، «بودن برای یکدیگر» بوده است چرا که «دیگری» بخشی از بودن ماست. این مساله منجر به خلق معنای فرهنگی- تاریخی می‌شود.

گاهی این لحظات ما را یادآوری می‌کنند که جزئی از چیزی بزرگ‌تر از خودمان هستیم، یک معنای بزرگ تر و اصیل: خانواده، ایرانی بودن، آب و خاکی مانند ایران عزیز و باشکوه؛ سرزمینی بزرگ و غنی از فرهنگ و هنر و فراز و فرودهایی که تجربه کرده است.

در دل هر ترومای جمعی، فرصتی برای بازتعریف معنای زندگی نهفته است؛ فرصتی برای اینکه نشان دهیم انسانیت، هنوز زنده است.

قلب ایران می تپد و چون ققنوس از خاکستر بر می خیزد. این روزها احترام به انسانیت و نوع دوستی ایرانی و به فکر هم بودن و برای هم‌بودن را به عنوان یک معنای بزرگ اجتماعی، تاریخی و فرهنگی حفظ کنیم. همان طور که سعدی عزیز در روزهای سخت این آب و خاک نوشته است،

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

این روزها تمام می شود، و روزهای روشن ما هم خواهد رسید.

پیمان رحیمی نژاد
روان شناس و‌ پژوهشگر روان شناسی مثبت اگزیستانسیال

  • ترومای جمعی فقط یک آسیب روانی نیست؛ زخمی‌ست که تمام جامعه را درگیر می‌کند و راه مواجهه با آن، خلق معنا در دل بحران است.

  • این روزها، آنچه ما را حفظ می‌کند، قطعیت نیست؛ توان تحمل ابهام و ساختن معنایی انسانی در دل رنج جمعی است.

  • چگونه می‌توان در میانه ترس، ناامیدی و بی‌ثباتی، به معنای زندگی چنگ زد؟ پاسخ این پرسش در دل روان‌شناسی اگزیستانسیال نهفته است.

این روزهای ما…

از نگاه روانشناسی، آنچه اکنون در حال رخ دادن است، این است که ما دچار یک بحران اجتماعی و به دنبال آن دچار یک ترومای جمعی یا روان زخم جمعی Collective Trauma هستیم.

در ترومای جمعی جامعه به شکل هم‌زمان با یک رویداد تهدیدکننده مثل جنگ، بیماری های واگیردار، زلزله های بزرگ و … مواجه می‌شود که نه تنها جان افراد، بلکه بنیان‌های روانی معنا، امنیت و پیش‌بینی‌پذیری را نیز متزلزل می‌کند.

ترومای جمعی چیست و چه تاثیری دارد؟

برای فهمیدن این موقعیت و انجام رفتار مناسب باید به این مساله از ابعاد مختلف فردی، بینافردی، معنوی، اجتماعی و فرهنگی نگاهی بیندازیم.

بدنمندی و ترس؛ نقش تن آگاهی در مدیریت بحران

1. حوزه فردی و بدنمندی

در حوزه فردی ما در موقعیت های بحرانی؛ دچار ترس، ناباوری و خشم، ابهام، اضطراب و … می شویم . این هیجانات احساساتی طبیعی و انسانی ما هستند و نه تنها علامت ضعف نیستند بلکه نشان می‌دهند که انسانیم و به زندگی اهمیت می‌دهیم. انکار یا سرکوب احساسات نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه درد را مزمن می‌سازد. ترس پاسخ انسانی در برابر ناشناخته هاست.

ترس ها وقتی پنهان می‌شوند، در تاریکی رشد می‌کنند. اما وقتی با کلمات بیان شوند، مقداری از قدرتشان را از دست خواهند داد. می‌توانیم بپذیریم که ترس هست، ولی ما برده‌اش نیستیم. نه انکار می‌کنیم، نه فرو می پاشیم بلکه آن را می بینیم و با آن می مانیم.

بیایید درباره ترس‌های‌مان و با ترس های مان حرف بزنیم. از آن فرار نکنیم و آن را انکار نکنیم یا کوچک نمایی یا بزرگ نمایی نکنیم.

باید تمرین کنیم در این موقعیت ها بهم فضا بدهیم که آدم‌ها احساس کنند، گریه کنند، بترسند. این رفتارها به معنای این نیست که شما بیمار هستید، بلکه به معنای این است که انسان‌ هستید.

در ساحت بدنمندی؛
«در این روزها، بدن‌های ما بیدار مانده‌اند. ممکن است نتوانیم بخوابیم، تپش قلب داشته باشیم، تمرکز نداشته باشیم و دچار بی قراری باشیم. این نشانه ها، نمادی از واکنش طبیعی سیستم عصبی ماست. اجازه بدهیم بدن‌مان نفس بکشد.»

برای تجربه بدنمندی توصیه می شود:

تمرین‌های ساده‌ی ذهن آگاهی و تن‌آگاهی (مانند تنفس شکمی)، نوشیدن آب، در آغوش گرفتن فرزند یا عزیزان و مراقبه‌های کوتاه با بدن را تجربه کنید.
بدن ما ممکن است بعد از اتمام خطر هم، همچنان در وضعیت هشدار بماند. این حافظه‌ی تهدید است، نه خود تهدید. این را بدانیم که بدن ما مثل یک نگهبان وفادار است، اما گاهی اشتباه می‌کند که خطر تمام شده یا نه. ما باید با مهربانی و مشفقانه تجارب هیجانی را در بدن‌مان مشاهده کنیم و صبور باشیم.

بدن ما، در مواجهه با ترومای جمعی، نیاز به مراقبت مشفقانه و بازسازی تدریجی دارد؛ باید بیاموزیم که علائم بدنی هم بخشی از این زخم جمعی‌اند.

چطور روابط‌مان پناه روانی شوند؟

2. حوزه بینافردی و ارتباطی

در ترومای جمعی، روابط انسانی می‌توانند نقش ترمیم‌کننده داشته باشند، اگر تبدیل به پناه روانی شوند.

ما نمی‌توانیم همیشه شرایط را کنترل کنیم، اما می‌توانیم پاسخ خود را انتخاب کنیم. بی‌ثباتی هست، اما هنوز می‌توانیم برای همدیگر پناه باشیم، اضطراب هست، اما هنوز می‌توانیم انتخاب کنیم که شرافت‌مند، آرام، و با هم و در کنار عزیزان مان بمانیم. با بودن و حضور قاطع بی تخفیف داشتن، که «حضور انسان، آبادانی ست»، برای همدیگر پناه باشیم.

در این روزهای سخت می‌توانیم تصمیم بگیریم که چگونه با ارزش های انسانی مان بمانیم حتی وقتی جهان بی‌رحم است.

به قول اروین یالوم؛

تنها راه عبور از اضطراب مرگ، آن است که به جای فرار از آن، بپذیری که زنده‌ای، و هر لحظه‌ات ارزش دارد.

در لبه ابسورد؛ خلق معنای زندگی در موقعیت بی‌معنایی

3. حوزه معنایی و معنوی

در ساحت معنایی و معنوی زندگی باید بدانیم، در موقعیت های این چنینی شاید در «لبه ابسورد» قرار بگیریم.
آلبر کامو موقعیت ابسورد را در برخورد میان دو چیز تعریف می‌کند:

از یک‌سو، انسانی که تشنه‌ی پیش بینی، قطعیت، معنا، نظم، و هدف است؛
از سوی دیگر، جهانی که خاموش است، سرد است، و به پرسش‌های تو پاسخی نمی‌دهد و عادلانه نیست.

در این کشاکش، ابسورد متولد می‌شود. یکی از ویژگی‌های ترومای جمعی، ناپدید شدن چارچوب‌های معنایی است که پیش‌تر به زندگی ما انسجام می‌دادند و آن لحظه‌ای که این تضاد را به‌ تمامی حس می‌کنیم، فقط بفهمیم که بدنمان آن را تجربه کند، روحمان آن را ببیند، این موقعیت پوچی، ابهام و بی معنایی و میل به زیستن یعنی به لبۀ ابسورد رسیده‌ایم.

در مرز فروپاشی روانی یا فلسفی، این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه کاری انجام دهیم.

‌نقطه‌ی آغاز زیستن آگاهانه و رهاشدن از توهم.

در این نقطه، انسان نه‌تنها قربانی معنا نیست، بلکه خودش خالق و سازنده آن است—اگر بخواهد. حال باید دید چه معنایی را در این جهان و در این موقعیت تاریخی میتوانیم برای خودمان بسازیم؟ به چه ارزش‌هایی باید چنگ بزنیم؟
ویکتور فرانکل در آشویتس نوشته بود که :

انسان می‌تواند در هر شرایطی، معنایی پیدا کند؛ حتی در تاریکی.

انسان حتی در دل مرگ، ویرانی یا جنگ، توان «انتخاب و خلق و کشف معنا» دارد.

معنا ضرورتاً شادی نیست، گاهی تمرین صبر فعالانه، گاهی سکوت، گاهی ساختن امیدی کوچک، گاهی یک تماس ساده و گرم هم میتواند تجربه ای از معناداری در رنج جمعی مان باشد.

معنا گاهی فقط در یک تصمیم است: اینکه فرزندت را در آغوش بکشی، یا با کسی که ترسیده همدردی و همدلی کنی. اینکه پذیرش را تمرین کنی. این همان تجربه ایست که روزهای روشن بعد از این دوران میتوانیم به خودمان بگوییم: “من در تاریکی، به ارزش های انسانی وفادار ماندم”

هر کسی در دل این لحظات یک نقش دارد، همه نقش ها در این لحظات مهم است، از پایین ترین نقش های اجتماعی تا بالاترین آنها، میتواند اثرگذاری منفی یا مثبت داشته باشد. در هر نقشی که هستیم فقط خودمان را نبینیم، به دیگران هم فکر کنیم و شرایط همه را در نظر بگیریم.

شاید اکنون نتوانیم بیرون از خانه را امن کنیم، اما می‌توانیم یکدیگر را در آغوش بگیریم. این هم شکلی از معناست. این انتخابی انسانی است.

ما نمی‌توانیم قطعیت بیرونی بدهیم، اما می‌توانیم به قدرت انتخاب‌های کوچک، درون موقعیت نامعلوم را به خودمان یادآور شویم.

ما شاید نتوانیم فردا را پیش‌بینی کنیم، اما می‌توانیم امروز تصمیم بگیریم که:

  • با چه کسی حرف بزنیم،
  • با فرزندمان چطور مهربان باشیم،
  • چطور مراقب روان‌مان باشیم.

این‌ها قدرت‌هایی واقعی هستند.

امید فعال و تفکر انتقادی در مواجهه با اخبار

4. حوزه اجتماعی

در ساحت اجتماعی دو مساله مهم از بین انبوه مسایل در دسترس تر است:

یکی تمرین امیدواری بدون خوش بینی و دیگری مواجه با اخبار.

باید بدانیم از منظر روانشناسی اجتماعی همیشه بین محرک و پاسخ، یک فضا هست؛ آن فضا محل قدرت افراد است.

مواجهه با ترومای جمعی نیازمند امید فعال است؛ امیدی که برخلاف خوش‌بینی ساده‌لوحانه، بر عاملیت و مسئولیت بنا شده است.

اینجا نقطه خلق امید بدون خوش بینی خودش را نشان میدهد. امید فعال داشتن و امیدواری مبتنی بر عاملیت؛ یعنی خودم را به عنوان عامل زندگی و مامور پیدا کردن مسیرهای رسیدن به چگونه زیستن مخصوصا در شرایط بحرانی، مسئول بدانم. یعنی نقش منفعل و قربانی نداشته باشم. این امید کور نیست. این امید انتخابی آگاهانه برای مراقبت از خود، از خانواده، از عزیزان و‌ دوستان و از ارزش ها و حقیقت است.

فعالیت های کوچک امیدبخش میتواند به ما تا حدی آرامش بدهد و احساس عاملیت ما را زنده نگه دارد. جلسه‌های کوچک ابراز احساسات و حلقه‌های همدلی برای خودتان و عزیزان تان تشکیل بدهید و باهم حرف بزنید. با شفقت و واقع گرایی.

و مساله مهم دیگر نگاه نقادانه به اخبار است. باید بدانیم خبرها، فقط داده نیستند. خبرها حامل احساس‌ هستند و اگر تفکر انتقادی نداشته باشیم اینکه چطور با خبرها فکر کنیم نه فقط به آنها واکنش احساسی داشته باشیم، ممکن است ذهن‌ ما قربانی موج ترس های واهی بشود، نه تحلیل واقعیت.
در روان‌شناسی، به این وضعیت می‌گوییم «واکنش‌پذیری شناختی بالا».

یعنی:

هر خبری فوری ما را دچار اضطراب یا ترس بیشتر می‌کند.

قدرت تشخیص “منبع معتبر” از “بازتاب هیجان‌زده” را از دست می‌دهیم.

و احساس ناامنی‌مان از واقعیت بیشتر می‌شود.

پس چکار باید کرد؟

برای مدیریت بحران در موقعیت های سخت به لحاظ روانی و اجتماعی به این توصیه ها فکر کنید:

  1. اخبار را مثل دارو مصرف کنیم، نه مثل آب خوردن.
    در روز فقط به تعداد محدود، از منابع خبری معتبر و نه شبکه‌های اجتماعی هیجانی، خبر ببینیم.
  2. بین «خبر»، «تحلیل»، و «شایعه» فرق بگذاریم.
  3. توجه کنیم چه خبری چه احساسی را در ما فعال می‌کند.
  4. مغز در حالت ترس، دنبال قطعیت است. مراقب وسوسه‌ی قطعیت‌طلبی باشیم. مغز ما در زمان ترس، دوست دارد که یکی بگوید “همه‌چی خوب میشه” یا “همه‌چی تمومه!”
    ولی روان سالم‌تر می‌تواند تا مدت مشخصی با ابهام زندگی کند. بدون قضاوت فوری و رفتارهای عجولانه.
    امنیت روانی، از قطعیت نمی آید بلکه از ظرفیت ما برای تحمل ابهام می آید.
  5. یک فرد امن برای گفت‌وگو پیدا کنیم.
    وقتی درون ذهن مان تنها می‌مانیم، افکار ترسناک ریشه می‌گیرند. همین‌که بتوانیم با یک نفر راجع‌ به چیزی که دیدیم یا شنیدیم، بلند فکر کنیم ، یعنی وارد فاز تنظیم شناختی و هیجانی شده‌ایم.

اگر امروز در برابر سیل خبرها، فقط بتوانیم انتخاب کنیم که توجه مان را به چه خبرهایی بدهیم این یعنی ما در حال مراقبت از روان مان هستیم که خود یک تمرین عملی برای تفکر انتقادی است.

در زمان ترومای جمعی، رسانه‌ها می‌توانند به‌جای اطلاع‌رسانی، ترس را بازتولید کنند؛ به همین دلیل، سواد رسانه‌ای یک ضرورت روانی است.

قصه، فرهنگ، و حافظه جمعی در مواجهه با بحران

5. حوزه فرهنگی/ تاریخی

از منظر روان شناسی اجتماعی فرهنگی در موقعیت های بحران اجتماعی؛ جامعه نیازمند رجوع به پیشینه فرهنگی و تاریخی خود است. جامعه نیازمند خلق روایت است. یعنی وقتی جامعه می‌ترسد، افراد درون آن جامعه به “روایت” نیاز دارند.
ما کشوری هستیم با تاریخ بزرگی از روایت ها و قصه هایی که نقطه مرکزی و اتصال همه آنها «ایران» و «کنار هم ماندن» است.

به تاریخ این جامعه نگاه کنید، حافظ را نگاه کنید، فردوسی بخوانید، سعدی را مرور کنید و با خیام قدم بردارید.ببینید حکیمان ما در مواجه جهان پیر بی بنیاد، با بیگانه و دشمن و جنگ و ظلم چگونه رفتار کرده اند.

اگر ما روایت باهم بودن، حمایت از هم، یاری رسانی انسانی را نداشته باشیم، روایت خشم یا وحشت جایش را می‌گیرد.

در لحظات خطر، چیزی که ما را زنده نگه می‌دارد قصه گویی، اتصال به ریشه های فرهنگی و ادبی، ارتباطات انسانی، لمس کردن دست یکدیگر و حضور ،حمایتگری، شنیدن صدای هم، تقسیم کردن اندوه و حتی سکوت مشترک است. در تاریخ ما همیشه یکی از قوی‌ترین منابع تاب‌آوری، «بودن برای یکدیگر» بوده است چرا که «دیگری» بخشی از بودن ماست. این مساله منجر به خلق معنای فرهنگی- تاریخی می‌شود.

گاهی این لحظات ما را یادآوری می‌کنند که جزئی از چیزی بزرگ‌تر از خودمان هستیم، یک معنای بزرگ تر و اصیل: خانواده، ایرانی بودن، آب و خاکی مانند ایران عزیز و باشکوه؛ سرزمینی بزرگ و غنی از فرهنگ و هنر و فراز و فرودهایی که تجربه کرده است.

در دل هر ترومای جمعی، فرصتی برای بازتعریف معنای زندگی نهفته است؛ فرصتی برای اینکه نشان دهیم انسانیت، هنوز زنده است.

قلب ایران می تپد و چون ققنوس از خاکستر بر می خیزد. این روزها احترام به انسانیت و نوع دوستی ایرانی و به فکر هم بودن و برای هم‌بودن را به عنوان یک معنای بزرگ اجتماعی، تاریخی و فرهنگی حفظ کنیم. همان طور که سعدی عزیز در روزهای سخت این آب و خاک نوشته است،

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

این روزها تمام می شود، و روزهای روشن ما هم خواهد رسید.

پیمان رحیمی نژاد
روان شناس و‌ پژوهشگر روان شناسی مثبت اگزیستانسیال

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.

در نشر آگاهی سهیم باشیم.

این مطلب رو با دوستانتان همرسانی کنید:

مطالب پیشنهادی

  • ترومای جمعی فقط یک آسیب روانی نیست؛ زخمی‌ست که تمام جامعه را درگیر می‌کند و راه مواجهه با آن، خلق معنا در دل بحران است.

  • این روزها، آنچه ما را حفظ می‌کند، قطعیت نیست؛ توان تحمل ابهام و ساختن معنایی انسانی در دل رنج جمعی است.

  • چگونه می‌توان در میانه ترس، ناامیدی و بی‌ثباتی، به معنای زندگی چنگ زد؟ پاسخ این پرسش در دل روان‌شناسی اگزیستانسیال نهفته است.

این روزهای ما…

از نگاه روانشناسی، آنچه اکنون در حال رخ دادن است، این است که ما دچار یک بحران اجتماعی و به دنبال آن دچار یک ترومای جمعی یا روان زخم جمعی Collective Trauma هستیم.

در ترومای جمعی جامعه به شکل هم‌زمان با یک رویداد تهدیدکننده مثل جنگ، بیماری های واگیردار، زلزله های بزرگ و … مواجه می‌شود که نه تنها جان افراد، بلکه بنیان‌های روانی معنا، امنیت و پیش‌بینی‌پذیری را نیز متزلزل می‌کند.

ترومای جمعی چیست و چه تاثیری دارد؟

برای فهمیدن این موقعیت و انجام رفتار مناسب باید به این مساله از ابعاد مختلف فردی، بینافردی، معنوی، اجتماعی و فرهنگی نگاهی بیندازیم.

بدنمندی و ترس؛ نقش تن آگاهی در مدیریت بحران

1. حوزه فردی و بدنمندی

در حوزه فردی ما در موقعیت های بحرانی؛ دچار ترس، ناباوری و خشم، ابهام، اضطراب و … می شویم . این هیجانات احساساتی طبیعی و انسانی ما هستند و نه تنها علامت ضعف نیستند بلکه نشان می‌دهند که انسانیم و به زندگی اهمیت می‌دهیم. انکار یا سرکوب احساسات نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه درد را مزمن می‌سازد. ترس پاسخ انسانی در برابر ناشناخته هاست.

ترس ها وقتی پنهان می‌شوند، در تاریکی رشد می‌کنند. اما وقتی با کلمات بیان شوند، مقداری از قدرتشان را از دست خواهند داد. می‌توانیم بپذیریم که ترس هست، ولی ما برده‌اش نیستیم. نه انکار می‌کنیم، نه فرو می پاشیم بلکه آن را می بینیم و با آن می مانیم.

بیایید درباره ترس‌های‌مان و با ترس های مان حرف بزنیم. از آن فرار نکنیم و آن را انکار نکنیم یا کوچک نمایی یا بزرگ نمایی نکنیم.

باید تمرین کنیم در این موقعیت ها بهم فضا بدهیم که آدم‌ها احساس کنند، گریه کنند، بترسند. این رفتارها به معنای این نیست که شما بیمار هستید، بلکه به معنای این است که انسان‌ هستید.

در ساحت بدنمندی؛
«در این روزها، بدن‌های ما بیدار مانده‌اند. ممکن است نتوانیم بخوابیم، تپش قلب داشته باشیم، تمرکز نداشته باشیم و دچار بی قراری باشیم. این نشانه ها، نمادی از واکنش طبیعی سیستم عصبی ماست. اجازه بدهیم بدن‌مان نفس بکشد.»

برای تجربه بدنمندی توصیه می شود:

تمرین‌های ساده‌ی ذهن آگاهی و تن‌آگاهی (مانند تنفس شکمی)، نوشیدن آب، در آغوش گرفتن فرزند یا عزیزان و مراقبه‌های کوتاه با بدن را تجربه کنید.
بدن ما ممکن است بعد از اتمام خطر هم، همچنان در وضعیت هشدار بماند. این حافظه‌ی تهدید است، نه خود تهدید. این را بدانیم که بدن ما مثل یک نگهبان وفادار است، اما گاهی اشتباه می‌کند که خطر تمام شده یا نه. ما باید با مهربانی و مشفقانه تجارب هیجانی را در بدن‌مان مشاهده کنیم و صبور باشیم.

بدن ما، در مواجهه با ترومای جمعی، نیاز به مراقبت مشفقانه و بازسازی تدریجی دارد؛ باید بیاموزیم که علائم بدنی هم بخشی از این زخم جمعی‌اند.

چطور روابط‌مان پناه روانی شوند؟

2. حوزه بینافردی و ارتباطی

در ترومای جمعی، روابط انسانی می‌توانند نقش ترمیم‌کننده داشته باشند، اگر تبدیل به پناه روانی شوند.

ما نمی‌توانیم همیشه شرایط را کنترل کنیم، اما می‌توانیم پاسخ خود را انتخاب کنیم. بی‌ثباتی هست، اما هنوز می‌توانیم برای همدیگر پناه باشیم، اضطراب هست، اما هنوز می‌توانیم انتخاب کنیم که شرافت‌مند، آرام، و با هم و در کنار عزیزان مان بمانیم. با بودن و حضور قاطع بی تخفیف داشتن، که «حضور انسان، آبادانی ست»، برای همدیگر پناه باشیم.

در این روزهای سخت می‌توانیم تصمیم بگیریم که چگونه با ارزش های انسانی مان بمانیم حتی وقتی جهان بی‌رحم است.

به قول اروین یالوم؛

تنها راه عبور از اضطراب مرگ، آن است که به جای فرار از آن، بپذیری که زنده‌ای، و هر لحظه‌ات ارزش دارد.

در لبه ابسورد؛ خلق معنای زندگی در موقعیت بی‌معنایی

3. حوزه معنایی و معنوی

در ساحت معنایی و معنوی زندگی باید بدانیم، در موقعیت های این چنینی شاید در «لبه ابسورد» قرار بگیریم.
آلبر کامو موقعیت ابسورد را در برخورد میان دو چیز تعریف می‌کند:

از یک‌سو، انسانی که تشنه‌ی پیش بینی، قطعیت، معنا، نظم، و هدف است؛
از سوی دیگر، جهانی که خاموش است، سرد است، و به پرسش‌های تو پاسخی نمی‌دهد و عادلانه نیست.

در این کشاکش، ابسورد متولد می‌شود. یکی از ویژگی‌های ترومای جمعی، ناپدید شدن چارچوب‌های معنایی است که پیش‌تر به زندگی ما انسجام می‌دادند و آن لحظه‌ای که این تضاد را به‌ تمامی حس می‌کنیم، فقط بفهمیم که بدنمان آن را تجربه کند، روحمان آن را ببیند، این موقعیت پوچی، ابهام و بی معنایی و میل به زیستن یعنی به لبۀ ابسورد رسیده‌ایم.

در مرز فروپاشی روانی یا فلسفی، این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه کاری انجام دهیم.

‌نقطه‌ی آغاز زیستن آگاهانه و رهاشدن از توهم.

در این نقطه، انسان نه‌تنها قربانی معنا نیست، بلکه خودش خالق و سازنده آن است—اگر بخواهد. حال باید دید چه معنایی را در این جهان و در این موقعیت تاریخی میتوانیم برای خودمان بسازیم؟ به چه ارزش‌هایی باید چنگ بزنیم؟
ویکتور فرانکل در آشویتس نوشته بود که :

انسان می‌تواند در هر شرایطی، معنایی پیدا کند؛ حتی در تاریکی.

انسان حتی در دل مرگ، ویرانی یا جنگ، توان «انتخاب و خلق و کشف معنا» دارد.

معنا ضرورتاً شادی نیست، گاهی تمرین صبر فعالانه، گاهی سکوت، گاهی ساختن امیدی کوچک، گاهی یک تماس ساده و گرم هم میتواند تجربه ای از معناداری در رنج جمعی مان باشد.

معنا گاهی فقط در یک تصمیم است: اینکه فرزندت را در آغوش بکشی، یا با کسی که ترسیده همدردی و همدلی کنی. اینکه پذیرش را تمرین کنی. این همان تجربه ایست که روزهای روشن بعد از این دوران میتوانیم به خودمان بگوییم: “من در تاریکی، به ارزش های انسانی وفادار ماندم”

هر کسی در دل این لحظات یک نقش دارد، همه نقش ها در این لحظات مهم است، از پایین ترین نقش های اجتماعی تا بالاترین آنها، میتواند اثرگذاری منفی یا مثبت داشته باشد. در هر نقشی که هستیم فقط خودمان را نبینیم، به دیگران هم فکر کنیم و شرایط همه را در نظر بگیریم.

شاید اکنون نتوانیم بیرون از خانه را امن کنیم، اما می‌توانیم یکدیگر را در آغوش بگیریم. این هم شکلی از معناست. این انتخابی انسانی است.

ما نمی‌توانیم قطعیت بیرونی بدهیم، اما می‌توانیم به قدرت انتخاب‌های کوچک، درون موقعیت نامعلوم را به خودمان یادآور شویم.

ما شاید نتوانیم فردا را پیش‌بینی کنیم، اما می‌توانیم امروز تصمیم بگیریم که:

  • با چه کسی حرف بزنیم،
  • با فرزندمان چطور مهربان باشیم،
  • چطور مراقب روان‌مان باشیم.

این‌ها قدرت‌هایی واقعی هستند.

امید فعال و تفکر انتقادی در مواجهه با اخبار

4. حوزه اجتماعی

در ساحت اجتماعی دو مساله مهم از بین انبوه مسایل در دسترس تر است:

یکی تمرین امیدواری بدون خوش بینی و دیگری مواجه با اخبار.

باید بدانیم از منظر روانشناسی اجتماعی همیشه بین محرک و پاسخ، یک فضا هست؛ آن فضا محل قدرت افراد است.

مواجهه با ترومای جمعی نیازمند امید فعال است؛ امیدی که برخلاف خوش‌بینی ساده‌لوحانه، بر عاملیت و مسئولیت بنا شده است.

اینجا نقطه خلق امید بدون خوش بینی خودش را نشان میدهد. امید فعال داشتن و امیدواری مبتنی بر عاملیت؛ یعنی خودم را به عنوان عامل زندگی و مامور پیدا کردن مسیرهای رسیدن به چگونه زیستن مخصوصا در شرایط بحرانی، مسئول بدانم. یعنی نقش منفعل و قربانی نداشته باشم. این امید کور نیست. این امید انتخابی آگاهانه برای مراقبت از خود، از خانواده، از عزیزان و‌ دوستان و از ارزش ها و حقیقت است.

فعالیت های کوچک امیدبخش میتواند به ما تا حدی آرامش بدهد و احساس عاملیت ما را زنده نگه دارد. جلسه‌های کوچک ابراز احساسات و حلقه‌های همدلی برای خودتان و عزیزان تان تشکیل بدهید و باهم حرف بزنید. با شفقت و واقع گرایی.

و مساله مهم دیگر نگاه نقادانه به اخبار است. باید بدانیم خبرها، فقط داده نیستند. خبرها حامل احساس‌ هستند و اگر تفکر انتقادی نداشته باشیم اینکه چطور با خبرها فکر کنیم نه فقط به آنها واکنش احساسی داشته باشیم، ممکن است ذهن‌ ما قربانی موج ترس های واهی بشود، نه تحلیل واقعیت.
در روان‌شناسی، به این وضعیت می‌گوییم «واکنش‌پذیری شناختی بالا».

یعنی:

هر خبری فوری ما را دچار اضطراب یا ترس بیشتر می‌کند.

قدرت تشخیص “منبع معتبر” از “بازتاب هیجان‌زده” را از دست می‌دهیم.

و احساس ناامنی‌مان از واقعیت بیشتر می‌شود.

پس چکار باید کرد؟

برای مدیریت بحران در موقعیت های سخت به لحاظ روانی و اجتماعی به این توصیه ها فکر کنید:

  1. اخبار را مثل دارو مصرف کنیم، نه مثل آب خوردن.
    در روز فقط به تعداد محدود، از منابع خبری معتبر و نه شبکه‌های اجتماعی هیجانی، خبر ببینیم.
  2. بین «خبر»، «تحلیل»، و «شایعه» فرق بگذاریم.
  3. توجه کنیم چه خبری چه احساسی را در ما فعال می‌کند.
  4. مغز در حالت ترس، دنبال قطعیت است. مراقب وسوسه‌ی قطعیت‌طلبی باشیم. مغز ما در زمان ترس، دوست دارد که یکی بگوید “همه‌چی خوب میشه” یا “همه‌چی تمومه!”
    ولی روان سالم‌تر می‌تواند تا مدت مشخصی با ابهام زندگی کند. بدون قضاوت فوری و رفتارهای عجولانه.
    امنیت روانی، از قطعیت نمی آید بلکه از ظرفیت ما برای تحمل ابهام می آید.
  5. یک فرد امن برای گفت‌وگو پیدا کنیم.
    وقتی درون ذهن مان تنها می‌مانیم، افکار ترسناک ریشه می‌گیرند. همین‌که بتوانیم با یک نفر راجع‌ به چیزی که دیدیم یا شنیدیم، بلند فکر کنیم ، یعنی وارد فاز تنظیم شناختی و هیجانی شده‌ایم.

اگر امروز در برابر سیل خبرها، فقط بتوانیم انتخاب کنیم که توجه مان را به چه خبرهایی بدهیم این یعنی ما در حال مراقبت از روان مان هستیم که خود یک تمرین عملی برای تفکر انتقادی است.

در زمان ترومای جمعی، رسانه‌ها می‌توانند به‌جای اطلاع‌رسانی، ترس را بازتولید کنند؛ به همین دلیل، سواد رسانه‌ای یک ضرورت روانی است.

قصه، فرهنگ، و حافظه جمعی در مواجهه با بحران

5. حوزه فرهنگی/ تاریخی

از منظر روان شناسی اجتماعی فرهنگی در موقعیت های بحران اجتماعی؛ جامعه نیازمند رجوع به پیشینه فرهنگی و تاریخی خود است. جامعه نیازمند خلق روایت است. یعنی وقتی جامعه می‌ترسد، افراد درون آن جامعه به “روایت” نیاز دارند.
ما کشوری هستیم با تاریخ بزرگی از روایت ها و قصه هایی که نقطه مرکزی و اتصال همه آنها «ایران» و «کنار هم ماندن» است.

به تاریخ این جامعه نگاه کنید، حافظ را نگاه کنید، فردوسی بخوانید، سعدی را مرور کنید و با خیام قدم بردارید.ببینید حکیمان ما در مواجه جهان پیر بی بنیاد، با بیگانه و دشمن و جنگ و ظلم چگونه رفتار کرده اند.

اگر ما روایت باهم بودن، حمایت از هم، یاری رسانی انسانی را نداشته باشیم، روایت خشم یا وحشت جایش را می‌گیرد.

در لحظات خطر، چیزی که ما را زنده نگه می‌دارد قصه گویی، اتصال به ریشه های فرهنگی و ادبی، ارتباطات انسانی، لمس کردن دست یکدیگر و حضور ،حمایتگری، شنیدن صدای هم، تقسیم کردن اندوه و حتی سکوت مشترک است. در تاریخ ما همیشه یکی از قوی‌ترین منابع تاب‌آوری، «بودن برای یکدیگر» بوده است چرا که «دیگری» بخشی از بودن ماست. این مساله منجر به خلق معنای فرهنگی- تاریخی می‌شود.

گاهی این لحظات ما را یادآوری می‌کنند که جزئی از چیزی بزرگ‌تر از خودمان هستیم، یک معنای بزرگ تر و اصیل: خانواده، ایرانی بودن، آب و خاکی مانند ایران عزیز و باشکوه؛ سرزمینی بزرگ و غنی از فرهنگ و هنر و فراز و فرودهایی که تجربه کرده است.

در دل هر ترومای جمعی، فرصتی برای بازتعریف معنای زندگی نهفته است؛ فرصتی برای اینکه نشان دهیم انسانیت، هنوز زنده است.

قلب ایران می تپد و چون ققنوس از خاکستر بر می خیزد. این روزها احترام به انسانیت و نوع دوستی ایرانی و به فکر هم بودن و برای هم‌بودن را به عنوان یک معنای بزرگ اجتماعی، تاریخی و فرهنگی حفظ کنیم. همان طور که سعدی عزیز در روزهای سخت این آب و خاک نوشته است،

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

این روزها تمام می شود، و روزهای روشن ما هم خواهد رسید.

پیمان رحیمی نژاد
روان شناس و‌ پژوهشگر روان شناسی مثبت اگزیستانسیال

  • ترومای جمعی فقط یک آسیب روانی نیست؛ زخمی‌ست که تمام جامعه را درگیر می‌کند و راه مواجهه با آن، خلق معنا در دل بحران است.

  • این روزها، آنچه ما را حفظ می‌کند، قطعیت نیست؛ توان تحمل ابهام و ساختن معنایی انسانی در دل رنج جمعی است.

  • چگونه می‌توان در میانه ترس، ناامیدی و بی‌ثباتی، به معنای زندگی چنگ زد؟ پاسخ این پرسش در دل روان‌شناسی اگزیستانسیال نهفته است.

این روزهای ما…

از نگاه روانشناسی، آنچه اکنون در حال رخ دادن است، این است که ما دچار یک بحران اجتماعی و به دنبال آن دچار یک ترومای جمعی یا روان زخم جمعی Collective Trauma هستیم.

در ترومای جمعی جامعه به شکل هم‌زمان با یک رویداد تهدیدکننده مثل جنگ، بیماری های واگیردار، زلزله های بزرگ و … مواجه می‌شود که نه تنها جان افراد، بلکه بنیان‌های روانی معنا، امنیت و پیش‌بینی‌پذیری را نیز متزلزل می‌کند.

ترومای جمعی چیست و چه تاثیری دارد؟

برای فهمیدن این موقعیت و انجام رفتار مناسب باید به این مساله از ابعاد مختلف فردی، بینافردی، معنوی، اجتماعی و فرهنگی نگاهی بیندازیم.

بدنمندی و ترس؛ نقش تن آگاهی در مدیریت بحران

1. حوزه فردی و بدنمندی

در حوزه فردی ما در موقعیت های بحرانی؛ دچار ترس، ناباوری و خشم، ابهام، اضطراب و … می شویم . این هیجانات احساساتی طبیعی و انسانی ما هستند و نه تنها علامت ضعف نیستند بلکه نشان می‌دهند که انسانیم و به زندگی اهمیت می‌دهیم. انکار یا سرکوب احساسات نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه درد را مزمن می‌سازد. ترس پاسخ انسانی در برابر ناشناخته هاست.

ترس ها وقتی پنهان می‌شوند، در تاریکی رشد می‌کنند. اما وقتی با کلمات بیان شوند، مقداری از قدرتشان را از دست خواهند داد. می‌توانیم بپذیریم که ترس هست، ولی ما برده‌اش نیستیم. نه انکار می‌کنیم، نه فرو می پاشیم بلکه آن را می بینیم و با آن می مانیم.

بیایید درباره ترس‌های‌مان و با ترس های مان حرف بزنیم. از آن فرار نکنیم و آن را انکار نکنیم یا کوچک نمایی یا بزرگ نمایی نکنیم.

باید تمرین کنیم در این موقعیت ها بهم فضا بدهیم که آدم‌ها احساس کنند، گریه کنند، بترسند. این رفتارها به معنای این نیست که شما بیمار هستید، بلکه به معنای این است که انسان‌ هستید.

در ساحت بدنمندی؛
«در این روزها، بدن‌های ما بیدار مانده‌اند. ممکن است نتوانیم بخوابیم، تپش قلب داشته باشیم، تمرکز نداشته باشیم و دچار بی قراری باشیم. این نشانه ها، نمادی از واکنش طبیعی سیستم عصبی ماست. اجازه بدهیم بدن‌مان نفس بکشد.»

برای تجربه بدنمندی توصیه می شود:

تمرین‌های ساده‌ی ذهن آگاهی و تن‌آگاهی (مانند تنفس شکمی)، نوشیدن آب، در آغوش گرفتن فرزند یا عزیزان و مراقبه‌های کوتاه با بدن را تجربه کنید.
بدن ما ممکن است بعد از اتمام خطر هم، همچنان در وضعیت هشدار بماند. این حافظه‌ی تهدید است، نه خود تهدید. این را بدانیم که بدن ما مثل یک نگهبان وفادار است، اما گاهی اشتباه می‌کند که خطر تمام شده یا نه. ما باید با مهربانی و مشفقانه تجارب هیجانی را در بدن‌مان مشاهده کنیم و صبور باشیم.

بدن ما، در مواجهه با ترومای جمعی، نیاز به مراقبت مشفقانه و بازسازی تدریجی دارد؛ باید بیاموزیم که علائم بدنی هم بخشی از این زخم جمعی‌اند.

چطور روابط‌مان پناه روانی شوند؟

2. حوزه بینافردی و ارتباطی

در ترومای جمعی، روابط انسانی می‌توانند نقش ترمیم‌کننده داشته باشند، اگر تبدیل به پناه روانی شوند.

ما نمی‌توانیم همیشه شرایط را کنترل کنیم، اما می‌توانیم پاسخ خود را انتخاب کنیم. بی‌ثباتی هست، اما هنوز می‌توانیم برای همدیگر پناه باشیم، اضطراب هست، اما هنوز می‌توانیم انتخاب کنیم که شرافت‌مند، آرام، و با هم و در کنار عزیزان مان بمانیم. با بودن و حضور قاطع بی تخفیف داشتن، که «حضور انسان، آبادانی ست»، برای همدیگر پناه باشیم.

در این روزهای سخت می‌توانیم تصمیم بگیریم که چگونه با ارزش های انسانی مان بمانیم حتی وقتی جهان بی‌رحم است.

به قول اروین یالوم؛

تنها راه عبور از اضطراب مرگ، آن است که به جای فرار از آن، بپذیری که زنده‌ای، و هر لحظه‌ات ارزش دارد.

در لبه ابسورد؛ خلق معنای زندگی در موقعیت بی‌معنایی

3. حوزه معنایی و معنوی

در ساحت معنایی و معنوی زندگی باید بدانیم، در موقعیت های این چنینی شاید در «لبه ابسورد» قرار بگیریم.
آلبر کامو موقعیت ابسورد را در برخورد میان دو چیز تعریف می‌کند:

از یک‌سو، انسانی که تشنه‌ی پیش بینی، قطعیت، معنا، نظم، و هدف است؛
از سوی دیگر، جهانی که خاموش است، سرد است، و به پرسش‌های تو پاسخی نمی‌دهد و عادلانه نیست.

در این کشاکش، ابسورد متولد می‌شود. یکی از ویژگی‌های ترومای جمعی، ناپدید شدن چارچوب‌های معنایی است که پیش‌تر به زندگی ما انسجام می‌دادند و آن لحظه‌ای که این تضاد را به‌ تمامی حس می‌کنیم، فقط بفهمیم که بدنمان آن را تجربه کند، روحمان آن را ببیند، این موقعیت پوچی، ابهام و بی معنایی و میل به زیستن یعنی به لبۀ ابسورد رسیده‌ایم.

در مرز فروپاشی روانی یا فلسفی، این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه کاری انجام دهیم.

‌نقطه‌ی آغاز زیستن آگاهانه و رهاشدن از توهم.

در این نقطه، انسان نه‌تنها قربانی معنا نیست، بلکه خودش خالق و سازنده آن است—اگر بخواهد. حال باید دید چه معنایی را در این جهان و در این موقعیت تاریخی میتوانیم برای خودمان بسازیم؟ به چه ارزش‌هایی باید چنگ بزنیم؟
ویکتور فرانکل در آشویتس نوشته بود که :

انسان می‌تواند در هر شرایطی، معنایی پیدا کند؛ حتی در تاریکی.

انسان حتی در دل مرگ، ویرانی یا جنگ، توان «انتخاب و خلق و کشف معنا» دارد.

معنا ضرورتاً شادی نیست، گاهی تمرین صبر فعالانه، گاهی سکوت، گاهی ساختن امیدی کوچک، گاهی یک تماس ساده و گرم هم میتواند تجربه ای از معناداری در رنج جمعی مان باشد.

معنا گاهی فقط در یک تصمیم است: اینکه فرزندت را در آغوش بکشی، یا با کسی که ترسیده همدردی و همدلی کنی. اینکه پذیرش را تمرین کنی. این همان تجربه ایست که روزهای روشن بعد از این دوران میتوانیم به خودمان بگوییم: “من در تاریکی، به ارزش های انسانی وفادار ماندم”

هر کسی در دل این لحظات یک نقش دارد، همه نقش ها در این لحظات مهم است، از پایین ترین نقش های اجتماعی تا بالاترین آنها، میتواند اثرگذاری منفی یا مثبت داشته باشد. در هر نقشی که هستیم فقط خودمان را نبینیم، به دیگران هم فکر کنیم و شرایط همه را در نظر بگیریم.

شاید اکنون نتوانیم بیرون از خانه را امن کنیم، اما می‌توانیم یکدیگر را در آغوش بگیریم. این هم شکلی از معناست. این انتخابی انسانی است.

ما نمی‌توانیم قطعیت بیرونی بدهیم، اما می‌توانیم به قدرت انتخاب‌های کوچک، درون موقعیت نامعلوم را به خودمان یادآور شویم.

ما شاید نتوانیم فردا را پیش‌بینی کنیم، اما می‌توانیم امروز تصمیم بگیریم که:

  • با چه کسی حرف بزنیم،
  • با فرزندمان چطور مهربان باشیم،
  • چطور مراقب روان‌مان باشیم.

این‌ها قدرت‌هایی واقعی هستند.

امید فعال و تفکر انتقادی در مواجهه با اخبار

4. حوزه اجتماعی

در ساحت اجتماعی دو مساله مهم از بین انبوه مسایل در دسترس تر است:

یکی تمرین امیدواری بدون خوش بینی و دیگری مواجه با اخبار.

باید بدانیم از منظر روانشناسی اجتماعی همیشه بین محرک و پاسخ، یک فضا هست؛ آن فضا محل قدرت افراد است.

مواجهه با ترومای جمعی نیازمند امید فعال است؛ امیدی که برخلاف خوش‌بینی ساده‌لوحانه، بر عاملیت و مسئولیت بنا شده است.

اینجا نقطه خلق امید بدون خوش بینی خودش را نشان میدهد. امید فعال داشتن و امیدواری مبتنی بر عاملیت؛ یعنی خودم را به عنوان عامل زندگی و مامور پیدا کردن مسیرهای رسیدن به چگونه زیستن مخصوصا در شرایط بحرانی، مسئول بدانم. یعنی نقش منفعل و قربانی نداشته باشم. این امید کور نیست. این امید انتخابی آگاهانه برای مراقبت از خود، از خانواده، از عزیزان و‌ دوستان و از ارزش ها و حقیقت است.

فعالیت های کوچک امیدبخش میتواند به ما تا حدی آرامش بدهد و احساس عاملیت ما را زنده نگه دارد. جلسه‌های کوچک ابراز احساسات و حلقه‌های همدلی برای خودتان و عزیزان تان تشکیل بدهید و باهم حرف بزنید. با شفقت و واقع گرایی.

و مساله مهم دیگر نگاه نقادانه به اخبار است. باید بدانیم خبرها، فقط داده نیستند. خبرها حامل احساس‌ هستند و اگر تفکر انتقادی نداشته باشیم اینکه چطور با خبرها فکر کنیم نه فقط به آنها واکنش احساسی داشته باشیم، ممکن است ذهن‌ ما قربانی موج ترس های واهی بشود، نه تحلیل واقعیت.
در روان‌شناسی، به این وضعیت می‌گوییم «واکنش‌پذیری شناختی بالا».

یعنی:

هر خبری فوری ما را دچار اضطراب یا ترس بیشتر می‌کند.

قدرت تشخیص “منبع معتبر” از “بازتاب هیجان‌زده” را از دست می‌دهیم.

و احساس ناامنی‌مان از واقعیت بیشتر می‌شود.

پس چکار باید کرد؟

برای مدیریت بحران در موقعیت های سخت به لحاظ روانی و اجتماعی به این توصیه ها فکر کنید:

  1. اخبار را مثل دارو مصرف کنیم، نه مثل آب خوردن.
    در روز فقط به تعداد محدود، از منابع خبری معتبر و نه شبکه‌های اجتماعی هیجانی، خبر ببینیم.
  2. بین «خبر»، «تحلیل»، و «شایعه» فرق بگذاریم.
  3. توجه کنیم چه خبری چه احساسی را در ما فعال می‌کند.
  4. مغز در حالت ترس، دنبال قطعیت است. مراقب وسوسه‌ی قطعیت‌طلبی باشیم. مغز ما در زمان ترس، دوست دارد که یکی بگوید “همه‌چی خوب میشه” یا “همه‌چی تمومه!”
    ولی روان سالم‌تر می‌تواند تا مدت مشخصی با ابهام زندگی کند. بدون قضاوت فوری و رفتارهای عجولانه.
    امنیت روانی، از قطعیت نمی آید بلکه از ظرفیت ما برای تحمل ابهام می آید.
  5. یک فرد امن برای گفت‌وگو پیدا کنیم.
    وقتی درون ذهن مان تنها می‌مانیم، افکار ترسناک ریشه می‌گیرند. همین‌که بتوانیم با یک نفر راجع‌ به چیزی که دیدیم یا شنیدیم، بلند فکر کنیم ، یعنی وارد فاز تنظیم شناختی و هیجانی شده‌ایم.

اگر امروز در برابر سیل خبرها، فقط بتوانیم انتخاب کنیم که توجه مان را به چه خبرهایی بدهیم این یعنی ما در حال مراقبت از روان مان هستیم که خود یک تمرین عملی برای تفکر انتقادی است.

در زمان ترومای جمعی، رسانه‌ها می‌توانند به‌جای اطلاع‌رسانی، ترس را بازتولید کنند؛ به همین دلیل، سواد رسانه‌ای یک ضرورت روانی است.

قصه، فرهنگ، و حافظه جمعی در مواجهه با بحران

5. حوزه فرهنگی/ تاریخی

از منظر روان شناسی اجتماعی فرهنگی در موقعیت های بحران اجتماعی؛ جامعه نیازمند رجوع به پیشینه فرهنگی و تاریخی خود است. جامعه نیازمند خلق روایت است. یعنی وقتی جامعه می‌ترسد، افراد درون آن جامعه به “روایت” نیاز دارند.
ما کشوری هستیم با تاریخ بزرگی از روایت ها و قصه هایی که نقطه مرکزی و اتصال همه آنها «ایران» و «کنار هم ماندن» است.

به تاریخ این جامعه نگاه کنید، حافظ را نگاه کنید، فردوسی بخوانید، سعدی را مرور کنید و با خیام قدم بردارید.ببینید حکیمان ما در مواجه جهان پیر بی بنیاد، با بیگانه و دشمن و جنگ و ظلم چگونه رفتار کرده اند.

اگر ما روایت باهم بودن، حمایت از هم، یاری رسانی انسانی را نداشته باشیم، روایت خشم یا وحشت جایش را می‌گیرد.

در لحظات خطر، چیزی که ما را زنده نگه می‌دارد قصه گویی، اتصال به ریشه های فرهنگی و ادبی، ارتباطات انسانی، لمس کردن دست یکدیگر و حضور ،حمایتگری، شنیدن صدای هم، تقسیم کردن اندوه و حتی سکوت مشترک است. در تاریخ ما همیشه یکی از قوی‌ترین منابع تاب‌آوری، «بودن برای یکدیگر» بوده است چرا که «دیگری» بخشی از بودن ماست. این مساله منجر به خلق معنای فرهنگی- تاریخی می‌شود.

گاهی این لحظات ما را یادآوری می‌کنند که جزئی از چیزی بزرگ‌تر از خودمان هستیم، یک معنای بزرگ تر و اصیل: خانواده، ایرانی بودن، آب و خاکی مانند ایران عزیز و باشکوه؛ سرزمینی بزرگ و غنی از فرهنگ و هنر و فراز و فرودهایی که تجربه کرده است.

در دل هر ترومای جمعی، فرصتی برای بازتعریف معنای زندگی نهفته است؛ فرصتی برای اینکه نشان دهیم انسانیت، هنوز زنده است.

قلب ایران می تپد و چون ققنوس از خاکستر بر می خیزد. این روزها احترام به انسانیت و نوع دوستی ایرانی و به فکر هم بودن و برای هم‌بودن را به عنوان یک معنای بزرگ اجتماعی، تاریخی و فرهنگی حفظ کنیم. همان طور که سعدی عزیز در روزهای سخت این آب و خاک نوشته است،

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

این روزها تمام می شود، و روزهای روشن ما هم خواهد رسید.

پیمان رحیمی نژاد
روان شناس و‌ پژوهشگر روان شناسی مثبت اگزیستانسیال

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.

در نشر آگاهی سهیم باشیم.

این مطلب رو با دوستانتان همرسانی کنید:
Tags: آلبر کامو, اخبار بحران, اضطراب جمعی, امید فعال, بحران اجتماعی, بدنمندی, پیمان رحیمی نژاد, ترومای جمعی, تن‌آگاهی, حافظه فرهنگی, ذهن آگاهی, روابط حمایتی, روان زخم, روان زخم جمعی, روانشناسی اگزیستانسیال, روانشناسی بحران, فرهنگ و تاب آوری, معنای زندگی, واکنش‌پذیری شناختی, ویکتور فرانکل

مطالب پیشنهادی