اگر بخواهیم به کشف معنای آرامش برسیم، باید بیاموزیم که هر موجی میآید و میرود؛ بی آنکه ما را ببرد.
اقیانوس؛ آموزگاری برای کشف معنای آرامش در دل عمق
معلم دهم: اقیانوس- معلم عمق و آرامش
اقیانوس، جایگاه تمام رودها و بارانها و آب هاست. هر موجی که میآید، در دل او آرام میگیرد. سطحش ممکن است متلاطم باشد، اما در اعماق، سکوتی بیانتها نهفته است. هرچند همهچیز را در خود جای میدهد، اما هیچچیز را نگاه نمیدارد.
چگونه آرامش را از اقیانوس بیاموزیم؟
موجی میآید و میرود، بیآنکه اثری بگذارد. او به من آموخت که در زندگی، باید پذیرنده باشم، اما گرفتار نباشم. اگر غمی آمد، بگذارم بیاید و برود. اگر شادی سر زد، از آن لذت ببرم اما انتظار نداشته باشم که همیشه بماند. راز کشف معنای آرامش پایدار، در عمیق شدن است، نه در سطحی زیستن. نه شادیهای دنیا مرا به هیجان آورند و نه غمها مرا در هم شکنند.
در روح نظر کردم بیرنگ چو آبی بود
ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی
آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد
تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی
دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره
من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی
چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم
او قطره شده دریا من قطره شده گاهی
پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را
باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی
آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که
او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی
” مولوی”
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قُلْزُم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تختهتخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان، شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون، نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهانبندی در آن دریا کفی افیون
” مولوی”
تجربه ۷ روز با اقیانوس؛ پذیرش، رهایی، بیتعلقی
تجربه من: 7 روز با اقیانوس: چگونه درسهای معلم دهم را تجربه کردم: