از خورشید میآموزیم که کشف معنای سخاوت، بخشیدنِ بیمنت است؛ روشن کردن راه دیگران، حتی اگر نامت را ندانند.
خورشید؛ آموزگاری برای کشف معنای سخاوت و نوردهی بیتوقع
معلم هفتم: خورشید – معلم سخاوت و روشنگری
خورشید هر روز بیوقفه میتابد، بیآنکه خسته شود یا چیزی طلب کند. نور میدهد، گرما میبخشد، اگر ابرها جلوی نورش را بگیرند صبر میکند. اگر شب برسد در گوشهای از جهان طلوعی دیگر را آغاز میکند. او گرما و نورش را از هیچکس دریغ نمیکند.
حتی از کسانی که هرگز به او نگاه نمیکنند. خورشید با پرتوهای درخشانش آب را از همه چیز برمیکشد. تبدیل به ابر میکند و سپس آن را بی هیچ منتی به شکل باران همه جا پخش میکند. باران بر جنگلها و کوهها و درهها و بیابانها و اقیانوسها و شهرها میبارد.
مانند خورشید آموختهام چگونه آگاهی و دانایی و دانش را از همه جا گرد آورم. آن را در جهان درونی، در قلب و مغزم تبدیل به حکمتی عملی نمایم و سپس برای درست زیستن، آن را با همه به اشتراک بگذارم. بدون ترجیح دادن کسی بر دیگری، یا برخوردار ساختن جمعی و محروم کردن جمعی دیگر.
چگونه سخاوت را از خورشید بیاموزیم؟
خورشید به من آموخت که اگر دانشی دارم، باید آن را ببخشم. اگر عشقی دارم، باید آن را تقسیم کنم. مهم نیست که کسی قدردان باشد یا نه؛ نور، کار خودش را میکند، حتی اگر کسی آن را نبیند.
اکنون که درین ظلمتِ آمیخته با زهر
آفاق خموشاند، تو خورشیدسُرا باش
در فرصتِ بیواژهی زخم و شب و زندان
در کوچهی زنجیر، صدا باش و رها باش
” شفیعی کدکنی”
جلوهگاهِ رخِ او دیده ی من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقه ی پشمین به گرو نَسْتانند
وصلِ خورشید به شبپَرِّه ی اَعْمی نرسد
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند
مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند
“حافظ”
تجربه ۷ روز با خورشید؛ تابش، دانایی، بیمنتی
تجربه من: 7 روز با خورشید؛ چگونه درسهای معلم هفتم را تجربه کردم: